جدول جو
جدول جو

معنی درمان ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

درمان ساختن
(پَ وَ کَ دَ)
دارو ترتیب دادن برای مداوا، علاج کردن. چاره کردن:
نباشد پزشکش کسی جز که شاه
که درمانش سازد به گنج و سپاه.
اسدی.
کید (پادشاه هند) دراندیشید و گفت چه درمان سازم این کار را. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی).
گفت از این نوع حکایت که تو داری سعدی
درد عشق است و ندانم به چه درمان سازم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمان ساختن
تصویر پیمان ساختن
عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان ساختن
تصویر روان ساختن
روان کردن، جاری کردن، جریان دادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ تَ بَ)
عهد بستن:
دولت و پیروزی و فتح و ظفر هر ساعتی
با تو سازند ای ملک میثاق و پیمان دگر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ شُ دَ)
دراز کردن. طویل قرار دادن: تطریح، تمتیع، طرمحه، دراز ساختن بنا. (از منتهی الارب) ، ممتد کردن. کشیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ نَفْ فُ بَ وَ دَ)
روان کردن. روانه کردن. رجوع به روان کردن شود.
- روان ساختن کاری، روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار:
بدین رای گشتند یکسر گوان
که این کار را زال سازدروان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
عهد بستن: دولت و پیروزی و فتح و ظفر هر ساعتی با تو سازندای ملک، میثاق و پیمان دگر. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان ساختن
تصویر روان ساختن
روانه کردن، کاری را روبراه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان ساختن
تصویر روان ساختن
((~. تَ))
فرستادن، روانه کردن، جریان دادن، حرکت دادن
فرهنگ فارسی معین